اگر تا چند سال پیش، سایت های اینترنتی را برای یافتن مطلبی جزئی در مورد نوید خوانساری زیر و رو می کردید، محال بود موفق شوید اثری، ولو در حد سن، تحصیلات و… از او به دست آورید. با اینکه او در تولید اکثر بازی های کمپانی راک استار گیمز (Rockstar Games) و استودیوی رمدی (Remedy) نقش های کلیدی را عهده دار بود، اما فردی مرموز محسوب می شد و عامدانه در یک بایکوت خبری عجیب بود!
این وضعیت همچنان ادامه داشت تا اینکه خوانساری از راک استار گیمز جدا شد و چندی بعد شرکت شخصی خود با نام iNK Stories را افتتاح کرد. از اینجا به بعد بود که کم کم رد پای خوانساری در اکثر سایت های اینترنتی دیده شد و عکس ها و مصاحبه های زیادی از وی منتشر شدند، آن هم نه به خاطر حضورش در شرکت های بزرگ بازی سازی، بلکه به بهانه ساخت و تولید بازی رایانه ای در رابطه با انقلاب اسلامی ایران.
اینکه چرا خوانساری تا زمان حضورش در راک استار گیمز در یک بایکوت خبری قرار داشت و به چه دلیل پس از ترک این شرکت به یکباره در کانون توجهات قرار گرفت، موضوعی است که کمتر به آن توجه شده و جالب اینکه خود او نیز تمایل چندانی به صحبت در این مورد ندارد.
در هر حال، خوانساری محیای ساخت بازی جدید خود شد و طی مصاحبه ای، ایده اولیه آن را اینگونه شرح داد:
“قرار است در این بازی، وقایع اصلی و مهم انقلاب ایران (سیر پیروزی انقلاب و تسخیر لانه جاسوسی) به تصویر کشیده شود و برای کاربران این امکان ایجاد شود تا در قالب چندین شخصیت مختلف، مسیر انقلاب را به دلخواه (با توجه به گرایش های سیاسی و مذهبی خود) تغییر دهند.”
اما چندی بعد به دلایل نامعلومی، این پروژه دستخوش تغییرات اساسی شد و بازی از مسیری که قبلاً برای آن مشخص شده بود، به یک بازی با داستانی خطی تبدیل شد.
اینبار خوانساری رسماً وجود مشکلات مالی و عدم کیفیت مطلوب را عامل این تغییر معرفی کرد و اعلام داشت که قصد دارد تا بازی را با کسب بودجه مناسب و با کمک یک تیم حرفه ای و با تجربه به گونه ای شایسته تر تولید نماید. از جمله افرادی که در این روند جدید به پروژه خوانساری پیوستند، مایکل ستبون (Michael Setbon) عکاس خبری معروف بود که در زمان حضورش در ایران، عکسهایی از انقلاب تهیه کرده بود.
خوانساری در مورد علت استفاده از عکس های ستبون در بازی خود اینطور اظهار نظر کرد که:
“من همیشه می دیدم که در بازی های رایانه ای کمتر به سوژه های تاریخی و واقعی بها داده می شود و معمولاً اگر هم قرار باشد که واقعه ای تاریخی روایت شود، بازیکن کمتر در جریان پیش زمینه آن قرار می گیرد و فقط در مقطعی خاص، بخشی از وقایع را مرور می کند. مثلاً در بازی Medal of Honor ما با بخشی از وقایع جنگ جهانی آشنا می شویم، اما هیچگاه گفته نمی شود که چرا این جنگ آغاز شد و چه وقایعی منجر به بروز آن شدند. ما فقط به اجبار با آلمان ها می جنگیم و آن ها را می کشیم!!! بدون اینکه بدانیم چرا و به چه علت آن ها دشمن ما محسوب می شوند! من در این بازی سعی کرده ام تا بازیکن ها را با پیش زمینه بروز انقلاب اسلامی ایران آشنا کرده و بعد تصمیم گیری در مورد چگونگی پیشبرد آن را به خودشان واگذار کنم. این چیزی است که من با ساخت بازی 1979 The Game به دنبال آن هستم.”
چندی بعد، طی خبری رسمی، پروژه خوانساری به منظور تأمین بودجه لازم، وارد کیک استارتر (Kickstarter) شد و تبلیغات رسمی خود را آغاز نمود. در ابتدا، استقبال چندانی از این پروژه نشد و در حالی که به نظر می رسید خوانساری در این راه با شکست مواجه شده باشد، به ناگاه سرمایه لازم برای تولید محصول دلخواه وی فراهم گردید (این مبلغ بسیار بیشتر از هزینه برآوردی در کیک استارتر بود، زیرا اغلب بازی هایی که اینگونه ساخته می شوند، معمولا ادامه دار نیستند.) و بدین ترتیب بازی جدید خوانساری در ابعادی نسبتاً بزرگ و با طراحی مقبول تر نسبت به قبل، وارد پروسه تولید شد!
تیم جدید، شروع به شکل گیری کرد و در این بین پیوستن افرادی معلوم الحال نظیر:
نوید نگهبان، بازیگر فیلم های ضد ایرانی “سنگسار ثریا م”، Homeland و American Sniper.
فرهاد فراهت، بازیگر فیلم های ضد ایرانی Argoو 300: Rise of an Empire.
امید ابطحی، بازیگر فیلم ضد ایرانی Argo.
موژان مارنو، بازیگر فیلم های ضد ایرانی A Girl Walks Home Alone At Night.
ری هراتیان، بازیگر فیلم ضد ایرانی Argo.
و مری آپیک (Mary Apick) بازیگر سریال ضد ایرانی Homeland به عنوان نقش های اصلی، کم کم ماجرای بودجه به ظاهر مردمی را هم معلوم کرد و مشخص نمود که بازی خوانساری چه خوابی برای انقلاب ایران دیده است…
* خوانساری علت استفاده از این افراد را تجربه بالای آن ها در زمینه بازیگری و صداپیشگی دانسته است! این در حالی است که هیچ یک از آن ها در پرونده کاری خود سابقه اجرا و ضبط حرکات (Motion Capture) را نداشتند و جز نوید نگهبان، هیچ کدام کار صداپیشگی برای بازی های رایانه ای را هم تجربه نکرده بودند. از همین رو، خوانساری می توانست به راحتی برای بدست آوردن کیفیتی مشابه کیفیت فعلی اثرش، با یک فراخوان ساده، عده زیادی از ایرانیان خوش صدا را برای این کار جذب نماید (که شکر خدا تعداد مهاجران به آمریکا و کانادا کم هم نیستند) و از موکپ کاران (MoCap) حرفه ای (با توجه به اینکه وی سال ها کارگردان بخش ضبط حرکات راک استار گیمز بوده) هم بهره ببرد. با این کار، مطمعناً هم هزینه های تولید کاهش پیدا می کردند و هم نتیجه مطلوب تری حاصل می شد، اما اصرار وی برای استفاده از این افراد کمی عجیب و سوال برانگیز است!
با توجه به ترکیب جدید تیم تولید بازی و بودجه مناسبی که در اختیار خوانساری قرار گرفته بود، تقریباً می شد حدس زد که بازی وی اثری به شدت ضد ایرانی و تند و تیز نظیر بازی Splinter Cell: Blacklist باشد، اما حضور برایان وود (Brian Wood) یکی از نویسنده های برجسته راک استار گیمز که در آثاری مانند Grand Theft Auto، Midnight Club، Max Payne، Smuggler’s Runو Manhunt حضور داشته، جلوی این اتفاق را گرفت و باعث شد تا سناریوی جدید، موضعی دو پهلو و محطاتانه به خود بگیرد.
اما در این بین، سوال بسیار مهمی که مطرح است، این است که خوانساری داستان خود را از کجا و از چه منابعی اقتباس کرده است؟
طبق گفته های وی، او در زمان انقلاب 10 سال بیشتر نداشته و در همان زمان بوده که به همراه خانواده، برای همیشه ایران را به مقصد کانادا ترک نموده است. پس با این اوصاف، وی نمی توانسته خاطرات زیادی از آن دوران در ذهن خود داشته باشد. پس قاعدتاً دو راه برای این منظور جلوی پای خوانساری وجود داشته:
1- استفاده از کتب و اسناد تاریخی موجود. 2- استفاده از خاطرات واقعی افرادی که در زمان انقلاب در ایران حضور داشتند.
اما ظاهراً آن ها تنها راه های موجود برای اقتباس داستان نبودند و راه سومی هم وجود داشت؛ رفتن به سراغ بازماندگان گروهک های مخالف حکومت و روایت داستان از منظر و دیدگاه آن ها. موضوعی که شاید چگونگی تأمین بودجه و انواع حمایت های مادی و معنوی از خوانساری را به نوعی توجیه نماید.
با این رویکرد، داستان بازی جدید، دستخوش تغییرات زیادی شد و از لحاظ فنی هم پیشرفت چشمگیری در آن به وجود آمد.
* البته باید همینجا این نکته را یادآور شوم که بازی 1979 Revolution: Black Friday عملاً یک کلاه برداری رسانه ای محسوب می شود و گر چه نام بازی رایانه ای را یدک می کشد، اما در اصل وسیله ای برای ارائه نظرات خوانساری و حامیان مادی و معنوی وی است. بازی (که ظاهراً قرار است یک سه گانه باشد) کمترین میزان استفاده گیم پلی را در خود جای داده و بازیکن تنها در نقش یک انتخاب کننده دیالوگ در این فرایند ظاهر می شود و به غیر از یکی دو صحنه محدود، عملاً در جایگاه انفعال قرار می گیرد.
از لحاظ طراحی (Design) هم بازی دارای مشکلات اساسی است؛ مثلاً فصل بندی های آن بسیار بی منطق و غیر حرفه ای کار شده و فاصله نمایش Cut-Sceneها به عنوان فصل بندی انتخاب شده اند! درعوض، بازی تمام توان خود را به بخش محتوا اختصاص داده و با استفاده از تکنیک بازی سازی استودیوی Telltale Games سعی در روایت خاص خود دارد.
حال ببینیم داستان بازی از چه قرار است:
بازی با روایت ماجرای سفر خبرنگار جوانی به نام رضا شیرازی از آلمان به ایران آغاز می شود. وی که از خانواده ای مرفه و وابسته به رژیم شاهنشاهی است (برادر او حسین، از مأموران ساواک است) به یکباره خود را در جریان انقلاب می بیند و به تشویق دوستش بابک آزادی، وارد تحرکات انقلابی می شود.
از طرفی پسر عموی وی، علیرضا شیرازی هم در جریان انقلاب به سازمان مجاهدین پیوسته و قصد دارد تا رضا را تشویق به جذب در این سازمان نماید. در این بین، رضا با گروه های فعال انقلابی دیگری نظیر، مذهبیون، توده ای ها، کومونیست ها و ملی گرایان نیز مواجه شده و در کشمکش های آن ها مبنی بر حقانیت خود و سهم خواهی از آینده انقلاب، جهت گیری هایی (نه چندان موثر) می نماید.
در ادامه، رضا به هسته مدیریتی انقلاب! به رهبری دختری توده ای به نام بی بی گلستان (که متشکل از همه گروه هاست) راه پیدا می کند و در آنجا به عنوان یکی از اعضا پذیرفته می شود.
* نام بی بی گلستان به شدت یادآور نام ابراهیم گلستان، کارگردان و نویسنده عضو حذب توده است که فامیل واقعی وی “تقوی شیرازی” است و استفاده از فامیل شیرازی برای شخصیت اصلی هم می تواند برداشتی از همین نام باشد.
اعضای گروه، پس از گردهمایی مخفی خود، تصمیم به تجمع و تظاهرات در میدان ژاله می گیرند و روز جمعه همگی در میدان گرد هم جمع می شوند. اما با دخالت نیروهای امنیتی، این تجمع به خشونت کشیده شده و عده زیادی از مردم به خاک و خون کشیده می شوند و بدین ترتیب، واقعه جمعه سیاه رقم می خورد…
اما این، همه داستان نیست و بخش اصلی آن به دستگیری رضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور وی در بازداشتگاه اوین می پردازد. جایی که به قهرمان دیروز به چشم خائن امروز نگاه می شود و وی توسط فردی که سابقاً با او همفکر و همراه بوده (البته شخصیت رضا بسیار بلاتکلیف و دارای پارادوکس طراحی شده و نمی توان در مورد جناح سیاسی و فکری او با قطعیت اظهار نظر کرد. مثلاً او نماز جماعت می خواند و از طرفی همه بدبختی ها را زیر سر ادیان می داند! او حتی فاجعه سینما رکس را نیز به مذهبیون افراطی نسبت می دهد. این مدل روایت، شاکله اصلی داستان بازی را تشکیل می دهد.) مورد شکنجه و بازخواست قرار می گیرد.
داستان بالا، کلیتی از ماجرای بازی بود، اما در این بین جزئیات بسیار مهم و قابل توجهی هم وجود دارند که توجه به آن ها بسیار ضروری است و عدم توجه و دقت در آن ها می تواند شبهات زیادی را در ذهن مخاطب ایجاد نماید.
اولین نکته که بازیکن ها در شروع بازی با آن مواجه می شوند، معرفی اسدالله لاجوردی به عنوان شکنجه گر زندان اوین است. او فردی خشن و بی رحم معرفی می شود که برای رسیدن به اهداف خود از هیچ کاری (شکنجه با باتوم برقی، اقدام به خفه کردن با تسبیه! و تیراندازی به افراد بازداشتی) فروگذار نمی کند.
در بخش معرفی لاجوردی به مخاطب، کارگردان با زیرکی، فاکتورهایی را در کنار هم قرار داده تا نتیجه دلخواه خود را برداشت نماید:
در ابتدا، لاجوردی شکنجه گر اوین معرفی می شود. در جایی دیگر، ساواک به عنوان شکنجه گر اوین معرفی می شود و در ادامه، ساواک با گشتاپو همسان گرفته می شود. به گونه ای که در یک جمع بندی کلی، در ذهن مخاطب این سه نام معادل و هم طراز یکدیگر شناخته می شوند. سپس لاجوردی به گونه دیگری خود را معرفی و از لقبی که زندانیان به وی داده اند، صحبت می کند.
در حالی که انتظار می رود در این صحنه او خود را با القابی مانند قصاب، جلاد، شکنجه گر و… معرفی کند، اما لقب “حاج آقا” از طرف او مطرح می شود (این در حالی است که در فایل های اطلاعات بازی، او به عنوان قصاب معرفی می شود). شاید در نگاه اول این نکته چندان حائز اهمیت به نظر نرسد، اما با مرور کدگذاری هایی که برای این شخصیت انجام شده، می بینیم که کارگردان با زیرکی تمام واژه حاج آقا را در ذهن مخاطب (به طور خاص مخاطب غربی) معادل واژه شکنجه گر و گشتاپو معرفی می کند. با این حساب، هر کس که از این پس نام حاج آقا داشت، می تواند یک شکنجه گر بالفطره باشد!
مورد دوم درباره شخصیت لاجوردی، توصیف وی از منظر افرادی است که شاید زمانی در زندان تحت مدیریت وی بازداشت بوده اند. برای درک بهتر موضوع، لازم است تا کمی با شخصیت اسدالله لاجوردی آشنا شویم:
سید اسدالله لاجوردی که به علت مخالفت با حکومت شاه، سال ها در سیاه چال های زندان به شوق تحقق آیه «ونرید ان نمن …» به انتظار نشسته بود، با زمزمه های پیروزی انقلاب، تفسیر عملی آن را به چشم می دید و این دیدار برای او که به امید این روز شکنجه ها دیده و ساعت شماری کرده بود، از ویژگی خاصی برخوردار بود.
امام آمد و انقلاب پیروز شد و بعد از این همه رنج و سختی یکی از دشوارترین مسئولیت ها بر شانه های مقاوم او نهاده شد و او با طیب خاطر از آن استقبال کرد، چرا که نظر امام (ره) و شهید بهشتی بر این تعلق گرفته بود و سید، تابع محض و بی چون و چرای ولایت بود.
دادستانی انقلاب اسلامی، مسئولیتی نبود که در آن دوران هر کسی توان اجرای آن را داشته باشد، اما وی با روشن بینی و درایت خاص در جایگاه خویش قرار گرفت.
اقدامات سید در دورانی که منافقین کور دل داعیه انقلاب را داشتند، بر هیچ کس پوشیده نیست. کار طاقت فرسا و شبانه روزی او باعث شد تا توطئه های آن ها خنثی و چشم فتنه کور شود.
در زمان تصدی مسئولیت زندان ها، برخورد او با فریب خوردگان خط نفاق به گونه ای بود که بسیاری از آنان که دارای ضمیری پاک بودند، به دامان اسلام بازگشتند و هدایت خود را رهین روشنگری ها و برخوردهای صمیمانه و پدرانه سید اسدالله لاجوردی می دانستند.
اینان از جوانانی بودند که از دامان اسلام با تزویر و ریا به سوی منافقین رفته بودند و سید با بازگرداندن آنان به آغوش پر مهر خانواده و اسلام، جبهه نفاق را روز به روز خالی تر کرد و از این رو کینه سیاه دلان منافق از وی بیش از پیش شد.
از جمله ابتکارات این شهید سعید در زمان تصدی مسئولیت های خود، ایجاد کارگاه های مختلف در محیط زندان بود تا از این رهگذر هم زندانیان در حرفه های مورد علاقه خود ماهر و متبحر شوند تا پس از آزادی، هم آن فن و حرفه دستمایه معاش آنان گردد و هم از عایدی تولیدات زندان حقوقی مکفی دریافت کنند. او در آخرین ملاقات خود با حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد کرمانی مژده ریشه کن شدن بی سوادی را در میان زندانیان داده بود.
منافقین بارها کمر به قتل او بستند، ولی هر بار مشیت الهی بر این تعلق می گرفت که سید بماند تا در انجام مسئولیت های الهی، با کوله باری از اخلاص و پاکی سنگرهای موفقیت را یکی پس از دیگری فتح نماید.
یک بار به قصد به شهادت رساندن او حرکت کردند، ولی قرعه به نام شهید بزرگوار محمد کچوئی افتاد. اینبار فارغ از تمامی مسئولیت های ظاهری، با قلبی آکنده از محبت ولایت فقیه، در کمال سادگی به کسب و کار خویش مشغول شد. ولایت فقیه، اصلی نبود که شهید لاجوردی با پیروزی انقلاب با آن آشنا شده باشد. او از زمانی که حرکت امام شروع شد، سر در گرو ولایت و فرامین ولایت فقیه داشت و از وقتی درس های حضرت امام (ره) به صورت کپی از نجف اشرف به ایران آورده شد، از تکثیرکنندگان و توزیع کنندگان آن بود و به ولایت اعتقادی راسخ داشت.
در روز جمعه قبل از شهادت، به همراه اعضای خانواده عکس دسته جمعی گرفت، زیرا خود را آماده سفر کرده بود. برای همین بود که روز قبل از شهادت گفته بود:
“خدا سایه رهبری را از سر مردم کم نکند که اگر سایه او بر سر ملت نبود، حال و روز ایران چیزی شبیه افغانستان بود و…”
آری آن روز اهالی محله و کسبه بازار تهران، سید اسدالله لاجوردی را دیدند که با دلی آرام و لبی خندان سوار بر مرکب رهوار خود (دوچرخه) عازم محل کسب است و منافقین کوردل در کمین نشسته و مترصد حضور او بودند تا با به شهادت رساندن سید انتقام سال های افشاگری، روشنگری و مبارزه با خط نفاق را از او بگیرند. وی در ۱ شهریور ۱۳۷۷ در محل کسب خود در بازار تهران و در حالی که هیچ سمت رسمی نداشت، توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نامهای علی اکبر اکبری دهبالایی و علی اصغر غضنفرنژاد جلودار ترور شد.(1)
نکته دوم، شبهه در رهبری آیت الله شریعتمداری
در داستان، به بازیکن اینگونه القاء می شود که اکثریت قریب به اتفاق حاضر در خیابان ها، از طرفداران آیت الله شریعتمداری بوده اند و طرفداران آیت الله خمینی در اقلیت قرار داشتند! از این رو، همه خواستار رهبری وی بوده اند، نه رهبری آیت الله خمینی!!!
البته در سراسر داستان، این موضوع توسط خود کارگردان با نمایش شعارهایی در مورد رهبری آیت الله خمینی و تصاویر ایشان در دست مردم رد می شود. ظاهراً تحقق چنین امری از خواسته ها و اهداف گروهک های ضد انقلاب بوده که با افشای طوتئه آن ها، در رسیدن به آن ناکام ماندند.
حال ببینیم که اصل موضوع از چه قرار بوده و داستان آیت الله شریعتمداری چیست:
(توجه: در این متن تنها به دوران زندگی ایشان، پس از انقلاب اسلامی پرداخته می شود)
پس از انقلاب اسلامی، شریعتمداری، خود را در ظاهر همراه با انقلاب نشان داد و تا جایی پیش رفت که به صورت ضمنی (و نه صراحتاً) خود را صاحب انقلاب می دانست و امام خمینی (ره) را احتمالاً فردی تصور می کرد که از جریان به وجود آمده، بهره می برد!
شریعتمداری، دشمنی خود را با امام خمینی (ره) و یارانش حفظ کرده بود. فرهاد بهبهانی، از اعضای جمعیت دفاع از آزادی و از افراد نزدیک به نهضت آزادی می گوید:
“در اوایل تشکیل جمع هیأت امنا (جمعیت دفاع از آزادی) ما یک سری تماس ها با آیت الله شریعتمداری برقرار کرده بودیم. به خاطر می آورم که آیت الله شریعتمداری، خود اعتراضش علیه اوضاع از ما بیشتر بود و صریحاً به ما گفت: آقایان باید بنشینند و فکری کنند که کار مملکت از دست آخوند خارج شود…”
شریعتمداری، در جریان تصویب قانون اساسی، مخالفت خود را با نحوه تصویب آن اعلام داشت و مانعی در برابر شکل گیری قانون اساسی محسوب می شد، اما با قاطعیت امام (ره) از موضع خود عقب نشینی کرد و مخالفت خود را با تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی پس گرفت.
موضوع دیگری که شریعتمداری را در برابر امام خمینی (ره) و جمهوری اسلامی قرارداد، غائله آذربایجان و حزب جمهوری خلق مسلمان آذربایجان بود. به دنبال اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی (19/11/1357) که مؤسسین آن (شهید دکتر بهشتی، حجت الاسلام خامنه ای، موسوی اردبیلی، باهنر، هاشمی رفسنجانی) از حمایت مؤثر امام خمینی (ره) برخوردار بودند، در روز 24/12/57، حزب جمهوری خلق مسلمان که حمایت شریعتمداری را پشت خود داشت، اعلام موجودیت کرد و ظاهراً پرچمی مقابل حزب جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی (ره) از سوی جبهه مخالف به زمین کوبیده شد.
شریعتمداری خود را در حال رقابت با امام خمینی (ره) می دید و سعی می کرد از همه ابزارها برای گسترش نفوذ و افزایش دامنه اعتبارش استفاده نماید. حزب خلق مسلمان، تحت حمایت صریح آیت الله شریعتمداری به فعالیت های ضد انقلابی و جدایی طلبانه در آذربایجان ادامه می داد. در مهم ترین اقدام، صدا و سیمای آذربایجان به تصرف این حزب درآمد و سایر نهادهای دولتی را نیز تهدید و یا تصرف نمودند.
در این زمان، امام خمینی (ره) در قم تشریف داشتند و از آنجا نهضت را رهبری می نمودند. ادامه کار این گروه ضد انقلابی و حمایت آیت الله شریعتمداری از این گروه، امام خمینی (ره) را نگران ساخته بود. حجت السلام فلسفی در خاطرات خود می گوید:
“امام خمینی (ره) روزی مرا خواست. خدمت ایشان رسیدم، تنها بودند. در مورد حزب جمهوری خلق مسلمان گفتگو نمودند. از من خواستند نزد آیت الله شریعتمداری بروم و به صورت خصوصی از قول امام خمینی (ره) به او بگویم که دست از حمایت این حزب ضد انقلاب بردارید. همان موقع حرکت کردم و پیام امام (ره) را به او رساندم. شریعتمداری در جواب می گوید: من همه جا علناً از این حزب حمایت کردم و اگر بگویم به این حزب بستگی ندارم، اعتبار و حیثیت من از بین می رود. حجت السلام فلسفی از جانب امام قول می دهد که حیثیت شریعتمداری حفظ و جبران شود. حتی قرار شد مجلسی در مسجد اعظم قم برگزار شود و رادیو و تلویزیون هم پوشش خبری بدهند. در این مجلس، آیت الله العظمی مرعشی نجفی، گلپایگانی و امام حضور به هم برسانند و آقای فلسفی منبر برود و از خدمات و فداکاری های آیت الله شریعتمداری در راه انقلاب تجلیل گردد و به این ترتیب، اعتبار شریعتمداری در جریان کناره گیری از حزب خلق مسلمان صدمه نبیند. با این حال، شریعتمداری حاضر نمی شود دست از حمایت خود از حزب ضد انقلابی جمهوری خلق مسلمان بردارد.
کودتای مذهبی آیت الله شریعتمداری در جریان کودتای نوژه
ایران و جهان در تاریخ خود، کودتاهایی را تجربه کرده اند. در کودتا، تعدادی از نظامیان، مراکز سیاسی و اداری کشور را اشغال می کنند و با اعلام حکومت نظامی، کنترل اوضاع را در دست می گیرند. معمولاً کودتا با خونریزی زیادی همراه نیست و به علت برتری مطلق قدرت نظامیان بر اهل سیاست، سریع به پیروزی می رسد. در کودتاها حداکثر از تانک استفاده می شود که این تانک ها و ادوات زرهی، بیشتر به منظور ایجاد ترس و وحشت هستند.
در سال 1359، کودتایی در ایران طراحی شد که در هیچ نقطه ای از جهان سابقه نداشت. این کودتا بیشتر شبیه جنگ بود. در این کودتا، قرار بود محوریت با نیروی هوایی باشد و از هواپیماهای جنگنده و بمب افکن استفاده گردد. کودتای نوژه که حاصل طراحی چندین نهاد اطلاعاتی و امنیتی و سیاسی بود، ابعاد بسیار وسیعی داشت و به گونه ای طراحی شده بود که احتمال شکست در آن صفر بود. در جریان انقلاب، از سربازان برای سرکوب مردم استفاده شده بود، اما در کودتای نوژه، ارتشیان متخصص شامل خلبانان و کماندوها که در زمان شاه برای جنگ با ابرقدرت شوروی آموزش دیده و تربیت شده بودند، در مقابل مردم بی دفاع قرار می گرفتند. اگر در جریان انقلاب، مردم سینه در برابر گلوله سپر می کردند، در جریان کودتا قرار بود از بمب های خوشه ای و 750 پوندی برای قتل عام مردم استفاده شود. در مرحله اول، هواپیماهای بمب افکن به بمباران مراکز حساس سیاسی و انقلابی می پرداختند و سپس مردم را که برای دفاع از انقلاب به میدان آمده بودند، به وسیله شکستن دیوار صوتی می ترساندند و در صورت نیاز، از بمب های چند تُنی برای کشتن مردم استفاده می شد.
در مرحله بعد و پس از اینکه تهران و شهرهای بزرگ به صورت مناطق جنگ زده و ویرانه درآمد، نیروهای کماندو وارد عمل می شدند و به پاکسازی مناطق می پرداختند. اگر این اتفاق می افتاد، وحشتناک ترین کشتار در قرن بیستم و کل تاریخ جهان رقم می خورد. زیرا کودتاگران پیش بینی کرده بودند در جریان عملیات نظامی، یک میلیون نفر کشته می شوند و این آمار ممکن است تا پنج میلیون نفر کشته برسد! این آمار 5 میلیون کشته با توجه به تجهیزات و بمب های به کار رفته کاملاً منطقی بوده و اغراق نیست. به جز هواپیماهای بمب افکن و شکاری که در این عملیات به کار گرفته می شد و به دلایل امنیتی، تعداد دقیق آن اعلام نشده، از لشکر یک (گارد جاویدان سابق)، لشکر دو، لشکر 92 زرهی اهواز، لشگر 81 باختران، نیروهای ویژه هوابرد (نوهد) و سایر گروه های ارتشی، به علاوه حزب دموکرات، کومله و گروه های تجزیه طلب آذربایجان، کردستان، سیستان، بلوچستان، خوزستان و… استفاده می شد. همه این گروه ها در جریان کودتا قرار داشتند و آمادگی خود را برای درگیری مسلحانه حفظ نموده بودند. به علاوه، قرار بود در صورتی که کودتا دچار مشکل شد، کشور عراق هم وارد عمل شود و به کودتاگران کمک کند. در صورت ادامه بحران، آمریکا خود به صورت مستقیم وارد عمل می شد و با استفاده از پایگاه ها و ناوهای خود در منطقه، به حمایت از کودتاگران می پرداخت. شوروی هم در جریان این کودتا قرار داشت.
این کودتا از سه شاخه نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک تشکیل شده بود. علیرغم به کار بردن سلاح های سنگین و هماهنگی و همکاری گروه های ضد انقلاب، هنوز یک مشکل وجود داشت. مشکل این بود که اولاً چگونه نیروهای درگیر در کودتا، در اجرای مأموریت های محوله دچار تردید نشوند و ثانیاً پس از چنین کشتار وحشتناکی چگونه می توان به دولت کودتا مشروعیت بخشید؟
کلید حل هر دو مشکل، در شاخه ایدئولوژیک کودتا نهفته بود. سران کودتا، با علمایی که احتمال می دادند از جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) کینه داشته باشند، تماس گرفتند و از آن ها درخواست کمک نمودند. در رأس این افراد، آیت الله شریعتمداری قرار داشت.
نیروهای ارتشی، علیرغم اینکه در دوران طاغوت تربیت شده بودند، فرزندان همین مملکت بودند و به اسلام و روحانیت اعتقاد داشتند. آن ها حاضر نبودند بر علیه اسلام و روحانیت کودتا نمایند. سران کودتا، برای اینکه به افراد خود اطمینان دهند این کودتا بر علیه اسلام و انقلاب نیست، آن ها را به قم می فرستادند تا با آیت الله شریعتمداری دیدار کنند و پس از تأیید شریعتمداری، با اطمینان خاطر در عملیات شرکت کنند. بسیاری از این افراد مقلد آیت الله شریعتمداری بودند و واضح است که وی تا چه حد بر آن ها نفوذ داشت. یکی از کودتاگران که به قم و منزل آیت الله شریعتمداری رفته بود، از تجمع خلبانان و ارتشیان در خانه وی خبر می دهد که برای استفسار از جریان کودتا به قم آمده بودند.
آیت الله شریعتمداری در مورد اصل کودتا سخنی نگفت، ولی در پاسخ به مراجعین مرتباً تکرار می کرد: “ظلم هرگز پایدار نمی ماند.” این جمله توسط کودتاگران به معنای تأیید کودتا تفسیر می شود.
شریعتمداری در مرحله دوم کودتا، نقش مهم تری را بر عهده دارد. زمانی که جماران با خاک یکسان شده و امام خمینی (ره) از صحنه سیاست حذف شده اند، او وارد عمل می شود. در طراحی کودتا، خانه ای در حوالی یوسف آباد برای انتقال شریعتمداری از قم به تهران اجاره شده بود. شریعتمداری در این خانه مستقر می شد و به عنوان رهبر مذهبی، کودتا را تأیید می کرد. زمانی که رادیو و تلویزیون به دست کودتاچیان تصرف می شد، وی مستقیماً یا به وسیله نوار و اعلامیه با مردم سخن می گفت و مردم را به همکاری با کودتا فرامی خواند.
کودتاگران به صورت مستقیم با پسر آیت الله شریعتمداری در ارتباط بودند. از طرف دیگر، کودتاگران مطمئن بودند در صورتی که امام خمینی (ره) نباشند و آیت الله شریعتمداری به عنوان یک مرجع تقلید پیام بدهد و از کودتا حمایت نماید، ارتش انگیزه ای برای مقاومت ندارد و به سرعت به کودتاگران تسلیم می گردد.
سران کودتا، روی شریعتمداری بسیار حساب می کردند. فرمانده کودتا (بنی عامری) در جلسه ای عنوان داشته بود:
“با علما و روحانیونی که طرفدار آیت الله شریعتمداری می باشند، دست به دست هم دادیم تا یک اسلام نوین در سطح مملکت پیاده کنیم.”
کودتای نوژه، به لطف خدا شکست خورد و خائنان به سزای عمل خود رسیدند، اما شریعتمداری به علت اینکه به صورت مستقیم در کودتا دست نداشت، تحت تعقیب قرار نگرفت و متأسفانه بخش هایی از مصاحبه کودتاگران که به نقش شریعتمداری در کودتا اذعان نموده بودند، از صدا و سیما پخش نشد. کودتاگران در بازجویی ها و مصاحبه تلویزیونی خود، به ارتباط کودتا با منزل آیت الله شریعتمداری اعتراف نموده بودند، اما این بخش از اعترافات و مصاحبه ها به دلایل امنیتی و سیاسی حذف شد و به اطلاع عموم نرسید. شاید اگر در آن زمان به جای مصلحت اندیشی، مردم را در جریان دخالت شریعتمداری در کودتا قرار می دادند، فرصت برای توطئه های بعدی فراهم نمی شد.
شریعتمداری و کودتای قطب زاده
دو سال پس از کودتای نوژه در اردیبهشت 1361، کودتای جدیدی کشف شد که در پی براندازی جمهوری اسلامی بود. صادق قطب زاده با همراهی آیت الله شریعتمداری، رهبری این کودتا را بر عهده داشتند. اینبار دخالت شریعتمداری در کودتا مستقیم بود. او 500 هزار تومان به کودتاگران کمک کرده بود و اعتراف نمود که در جریان کودتا بوده، ولی اقدامی در جهت جلوگیری از آن به عمل نیاورده است. زمانی که اعترافات متهمین منتشر شد، خشم مردم را برانگیخت و جامعه مدرسین قم، پس از بررسی اعلام کرد که شریعتمداری شرایط مرجعیت را از دست داده و دیگر تقلید از او جایز نیست. شریعتمداری با صدایی لرزان و ظاهری مضطرب در صفحه تلویزیون ظاهر شد و ضمن استغفار، تعهد کرد که دیگر در امور مشابه شرکت نداشته باشد.
شریعتمداری تا پایان عمر یعنی فروردین 1365 که به علت سرطان کلیه درگذشت، در انزوا بود. امروز دیگر شریعتمداری فقط به عنوان یک عبرت و تجربه تلخ در مورد عواقب دنیازدگی و جاه طلبی روحانیت مطرح است.
آیت الله مشکینی درباره شریعتمداری می گوید:
“من بیست سال است که این آدم را می شناسم. این آدم تقوی نداشت از روز اول. این آدم عدالت نداشت. این آقا آن قدر حب ریاست داشت که اگر در راه حب ریاستش هزارها تومان، میلیون ها تومان، سهم امام مصرف می شد، تلف می شد، این آقا حاضر بود تلف بشود، تا نامش را به خوبی ببرند. چندین انسان تلف بشوند، خون ها ریخته شود، ولی این آقا به یک مقام بالاتر برسد… به خدا از روز اول، وجود این مرد، چوب لای چرخ این انقلاب بود.”
در بخشی از سخنان امام (ره) در خصوص کودتا آمده:
“توطئه ای که معلوم است چنانچه موفق به کشفش هم نشده بودیم و قیام هم کرده بودند مردم آن را خفه می کردند. ما از این امور ترس نداریم. ما از قشرهای خودمان می ترسیم. شما صنف روحانیت اگر چنانچه کارهایی خدا نخواسته انجام دهید که از چشم ملت نیفتد ولو در دراز مدت، آن روز است که دیگر فانتوم لازم نیست. خود ملت شما را کنار می زنند و ملت هم بی هادی کاری نمی تواند انجام بدهد… من خوفم از این است که ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که بر عهده اوست صحیح انجام دهد.” (2)
نکته سوم، شبهه مبارزه ضد استکباری سازمان مجاهدین
در بازی اینطور گفته می شود که تمام حرکت های ضد استکباری و مبارزاتی دوران انقلاب، از سوی سازمان مجاهدین بوده و هیچ گروه و حزب دیگری (به خصوص طرفداران آیت الله خمینی) در این زمینه نقشی نداشته اند. همچنین به مخاطب القاء می شود که طرفداران آیت الله خمینی افرادی فرصت طلب بودند که با استفاده از موقعیت خاص به وجود آمده، ضمن کنار زدن آیت الله شریعتمداری از مسند رهبری! مجاهدین را نیز کنار زده و با نیت حکومت در لوای شعار دین، همه چیز را به نفع خود تمام کرده اند.
البته در این بازی، به غیر از این تحریفات، به صورت عامدانه هیچ صحبتی از اهداف پشت پرده سازمان مجاهدین به میان نمی آید و بجز نسبت دادن برخی رفتارهای خشونت آمیز رهبران این سازمان، آن ها را از هر انحرافی مبرا می داند.
نکته چهارم، نادیده گرفتن نقش روحانیت در جریان پیروزی انقلاب
در بازی هیچ شخصیت روحانی ای دیده نمی شود و عملاً روحانیت در روایت تاریخ توسط خوانساری وجود خارجی ندارند! این در حالی است که این نقش کتمان ناپذیر است و حتی با یک جستجوی کوچک در عکس ها هم می توان به این واقعیت پی برد.
نکته پنجم: نادیده گرفتن نقش مساجد و حذف کامل آن از بازی!
در تمام لوکیشن های بازی، حتی یکبار هم اشاره ای به فعالیت های انقلابی درون مساجد نمی شود و هیچ بنای مسجدی در بازی وجود ندارد. بجای مسجد در این بازی، سینما “رادیو سیتی” به عنوان پایگاه هماهنگی وقایع انقلاب معرفی می شود.
نکته ششم: کم رنگ کردن نقش اهالی و کسبه بازار در وقایع انقلاب و نسبت دادن خشونت به آن ها
با وجود نقش برجسته بازاریان در شکل گیری جریان های انقلابی، در این بازی تنها اشاره ای کوچک و گذرا به آن ها می شود و در ادامه با نمایش دفّه مخصوص قالی بافی (وسیله ای که وظیفة آن كوبیدن گره های فرش و همچنین پودهای آن است) که فرد خائن آن را در شکم عباس فرو کرده، به شکلی غیر مستقیم خیانت را به بازاریان نسبت می دهد.
این بازی، علاوه بر تمام تحریفات آشکار و عامدانه ای که در مورد چگونگی شکل گیری انقلاب اسلامی در ایران انجام داده، اشتباهات تاریخی فاحشی هم در طراحی دارد! به طور مثال، می توان به مواردی چون:
استفاده از تلفن های عمومی امروزی در خیابان و یا پلاک های جدید ماشین ها آن هم در سال 57 اشاره کرد! خیابان محل تجمع انقلابیون هم در واقع کولاژی از تمام خیابان های سراسر تهران است که همگی در یک راستا قرار گرفته اند.
با وجودی که قرار است با صحنه های انقلاب مواجه باشیم، اما محیط بازی بیشتر شبیه به یک دور همی مسالمت آمیز است و حتی فروشندگان در کنار خیابان مشغول عرضه خوراکی (و نان بربری!!) هستند.
پخش اذان استاد سعیدیان آن هم در سال 57، خواندن نماز جماعت در خیابان آن هم حین پخش اذان و نماز جماعتی که معلوم نیست از چه مراسم عجیب و غریبی کپی برداری شده هم از دیگر شاهکارهای این بازی به شمار می روند!!!
در نهایت و در یک جمع بندی کلی، با توجه به مواردی که در بالا ذکر شد، می توان اثر جدید نوید خوانسازی را کاری بسیار ضعیف و مغرضانه در میان بازی های نسل جدید دانست که فقط به بستری برای عقده گشایی و تحریف تاریخ و روایتی سفارشی از آن بدل شده است. اثری که تولید آن (و محصولات مشابه) را می توان حاصل خلاء کم کاری و غفلت نهادها و گروه های مرتبطی دانست که در اجرای وظایف خود دچار قصور شده اند و معمولاً در چنین مواقعی در موضع انفعال و یا عکس العمل های احساسی قرار می گیرند. خلئی که همواره با دست اندازی گروه های معاند (در زمینه تولیدات رسانه ای) تلنگری می شوند برای یادآوری آنچه داریم و از آن غافل هستیم.
———————————————————————————–
1- سایت بسیج
2- سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
باز نشر از سایت: